آخرین خبرها

خاندانی با پنج شهید عزیز

مدال افتخاری تا ابد جاودان

« خاندانی با پنج شهید عزیز »

بسم الله الرحمن الرحیم

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاهِ وَالْإِنجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ﴿التوبه: ١١١﴾

خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریداری کرده، که (در برابرش) بهشت برای آنان باشد؛ (به این گونه که:) در راه خدا پیکار می‌کنند، می‌کشند و کشته می‌شوند؛ این وعده حقّی است بر او، که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده؛ و چه کسی از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اکنون بشارت باد بر شما، به داد و ستدی که با خدا کرده‌اید؛ و این است آن پیروزی بزرگ!. ﴿ سوره مبارکه توبه: ١١١﴾

کاروان شهیدان انقلاب اسلامی نه جلودار و آغاز روشنی داشته و نه پایانی بر آن متصور است ، چرا که نبرد مظلوم با ظالم نبردی تا ابد باقی است و تا روزی که ظلم هست ، مبارزه هم هست ، که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا .

دستخط مبارکی که از ولی امر مسلمین حضرت آیت الله خامنه ای ( مدظله العالی ) در روز تاریخی ملاقات نورانیشان از بیت شهید مسعود طاهری در مورخ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۷ بر پشت جلد قرآن کریم اهدایی به اباشهید باقی ماند ، خواننده را به این اندیشه فرو می برد که ذکر « دیگر شهیدان عزیز این خاندان » به جز شهید عزیز مسعود طاهری ، اشاره به عروج کدام ارواح شاهد آسمانی مانده بر زمین دارد . آری چهار شهید مظلوم و گرانقدر دیگر ، علاوه بر شهید مسعود عزیز ، مدال تا ابد افتخاری شدند بر پیشانی یکایک اعضای این خاندان .

 برای بیان سرگذشت و چگونگی شهادت آن چهار ستاره آسمان تابناک شهداء :

– شهید حاج احمد اسماعیلی(بزرگ خاندان اسماعیلی) ،‌

– شهید حاج محمدحسین اسماعیلی ،

– شهید سید محمد حسن مهیمنیان

– و شهیده بانو ربابه اسماعیلی ؛

که همگی ایشان توسط دستان ناپاک عناصر خودفروخته « سازمان منافقین ( مجاهدین !) خلق» و در اوج مظلومیت در کنار سفره افطار در مرداد۱۳۶۰ به گلوله بسته شده و به شهادت رسیدند و تشریح و ثبت این واقعه تکاندهنده مهم در حافظه تاریخی آیندگان ، مرور مقدمه ای به منظور شناخت آن سازمان منحوس ، ضروری است .     

مروری بر پیدایش سازمان منافقین ( مجاهدین !) خلق ایران :

دو سال پس از قیام خونین پانزده خرداد ۴۲ و در سال ۱۳۴۴ ، سازمان مجاهدین خلق ایران ، توسط چند دانشجو که عضو سابق جبهه ملی و نهضت آزادی بودند ، با هدف مبارزه علیه رژیم پهلوی ، تاسیس شد . در پرونده مبازرات سازمان علیه پهلوی ، حملات بسیار محدود مسلحانه به چند مستشار آمریکایی و چند نظامی ارتش شاهنشاهی و اعضای ساواک وجود دارد. این سازمان تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی فراز و نشیب فراوانی را طی نمود ، اما در این روند ، با اهمیت تر آنست که بدانیم این سازمان با تغییر ماهیت خود ، در سپیده دم پیروزی انقلاب اسلامی یعنی در بهمن ۱۳۵۷ ، دارای چه ایدئولوژی و اهدافی است.

قبل از پیروزی انقلاب و پس از دستگیری و اعدام اولین عناصر سازمان در سالهای اولیه عملیاتشان ، طی برنامه ای که از خرداد ۱۳۵۲ به رهبری امثال تقی شهرام ، بهرام آرام و مسعود رجوی آغاز شد ،  با اقدامات روانی و ایجاد آمادگی روحی در اعضاء برای کنار گذاشتن مذهب و قطع آموزش‌های مذهبی و مطالعات اسلامی، جایگزینی متون تعلیمات مارکسیستی و طرح شبهات پیرامون اسلام در نشریات درون‎سازمانی و اعمال راهبرد اطاعت کورکورانه‌ی اعضا از رهبر سازمان ، ایدئولوژی التقاطی باصطلاح « مارکسیسم اسلامی! » را برای خود قائل شدند و به تدریج نشانه های مذهبی را در بین خود کاهش داده و خود را به ایده های گروه های مارکسیستی نزدیک کردند .

تاسف بارتر اینکه ، در همین راستا، رهبران سازمان اقدام به اجرای یک سلسله تصفیه خونین داخلی که یا با دست خود انجام داده و یا با لو دادن عناصر مسلمان انقلابیشان نزد ساواک ( از جمله به شهادت رساندن امثال مرتضی لبافی نژاد ، مرتضی صمدیه لباف و مجید شریف واقفی ) ، نمودند . محافل مبارزاتی مسلمان، پس از آنکه آگاه شدند، اعضا و مرکزیت سازمان مدتهای مدید بی‎اعتقادی خود به اسلام و مارکسیست شدنشان را مخفی نگه‎داشته‌اند و از احساسات پاک اسلامی آنان سوءاستفاده کرده‎اند، این جریان را ناشی از «نفاق» اعضای سازمان دانستند و آنان را «منافق» نامیدند. و از همین رو از آن پس، از سازمان مجاهدین خلق به «منافقین» تعبیر‌ می‌شود .

مواضع و اهداف سازمان پس از پیروزی انقلاب اسلامی :

اما با آن ایدئولوژی یاد شده ، هدف سازمان پس از پیروزی انقلاب اسلامی چه بود ؟. سازمان که در ماه‌های اول پس از پیروزی انقلاب ، منافقانه حتی از امام خمینی با تعابیری چون «امام مجاهد اعظم»، «قائد پرافتخار»، «مجاهد آگاه» و…. یاد‌ می‌نمود ، در عمل ، مواضعی مخالف مواضع ایشان داشت. این روش منافقانه البته دیری نپائید، بویژه پس از آنکه رهبری روحانیت و موقعیت آن در انقلاب تثبیت شد، سازمان با شعار مبارزه با «ارتجاع» تمامی نیروهای کارآمد و مجرّب روحانیت بویژه آیت‎الله دکتر بهشتی و آیت‎الله خامنه‌ای و . . . را زیر فشار تهمت و ناسزا و حمله‌های ناجوانمردانه تبلیغاتی گرفت. از همین‎جا بخش عظیم مردم مسلمان ایران از سازمان فاصله گرفتند و این امر رهبران سازمان را جری تر نمود،کار به جایی رسید که سازمان رسما اعلام کرد که تضاد اصلی‎اش با امپریالیسم آمریکا نیست، بلکه با ارتجاع حاکم! است.

در چنان شرایطی و در غیاب یک نهاد امنیتی متشکل برخاسته از انقلاب، برخی از اعضای سازمان توانستند با بهره‌گیری از ارتباطات قدیمی خود با برخی مقامات دولت موقت، نهضت آزادی و تنی چند از روحانیون متنفذ آن سال‌ها، در درون بعضی از مراکز حساس سیاسی و قضایی مانند وزارت کشور، نخست وزیری، دادستانی، دادگاه انقلاب، نیروهای نظامی و انتظامی و حتی حزب جمهوری‌ اسلامی رخنه نمایند.

همزمان سازمان به توسعه تشکیلاتی خود در سطح گسترده‌ای دست زد و درصدد برآمد تا یک نیروی شبه نظامی یا ارتش خصوصی از هواداران و اعضای خود تشکیل و سازماندهی کند و به اتکای اعضا و هوادارانی که بویژه در گروهک زیر سازمانی خود یعنی «جنبش ملی مجاهدین» پیدا کرده بود و به اتکای سلاحها و مهماتی که در شرایط خاص پس از پیروزی انقلاب جمع‎آوری نموده بودند، مخالفت خود را با نظام جمهوری اسلامی به بهانه‌ها‌ی مختلف روز به روز علنی‎تر و آشکارتر ساخت ، به‎ویژه پس از کشف ماجرای جاسوسی محمدرضا سعادتی عضو مرکزیت سازمان و دستگیری وی در اردیبهشت ۱۳۵۸ در حین ارائه اطلاعات طبقه‎بندی شده نظام به مأمور امنیتی شوروی .

با انتخاب بنی‎صدر در بهمن ۱۳۵۸ به ریاست جمهوری، سازمان برای تشدید تضاد درونی حاکمیت و مقابله با امام با استفاده از بنی‎صدر به همکاری نزدیک با او پرداخت. بنی‎صدر نیز که برای حذف یاران امام به نیروی منسجم و تشکیلاتی احتیاج داشت به آنان روی خوش نشان داد. برای سازمانی که رسیدن به «قدرت» هدف اول آن بود ، نمی‎توانست صبر کند تا در چرخه حوادث و تحولات آزاد و دمکراتیک و با رای مردم نصیبی از قدرت ببرد ، کما اینکه در هیچ انتخاباتی هیچیک از اعضای سازمان، موفق به حضور در هیچ مجلسی و تصاحب هیچ مقام دموکراتیکی نشده بودند و این ناکامی را نه به واسطه عدم محبوبیت و مقبولیت در قلوب مردم ایران می دانستند که به طور مطلق از ناحیه ارکان نظام ، خاصه روحانیت می دانستند . اکنون ، سازمان منافقین (مجاهدین!) خلق کمر  به انتقام بست و برای به قدرت رسیدن تنها یک راه و یک وسیله می‎شناخت و آن «خشونت» و «اسلحه» بود.

در طول دو سال پس از پیروزی انقلاب، هر روز و در هر کجای ایران، همراه با دیگر گروه‌های ضد انقلاب تشنج‎آفرینی کردند؛ در روزنامه‌ها‌ و نشریاتشان به افراد، مسئولان و نهادهای انقلاب فحاشی کردند و تهمت زدند و رهبران و مسئولان مردم با صبر و حوصله آنان را تحمل کردند تا بلکه کار به خشونت نکشد. پس از یک دوره تقریبا دوساله از اوایل سال ۶۰ ، در زمانی که کشور در التهاب جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق و بی‎ثباتی می‌سوخت، سازمان ، قدرت و اسلحه خود را به میدان آورد.

در روز دهم اردیبهشت ۱۳۶۰، امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) بر اساس سنت حکیمانه و همیشگی خود، گروه‌ها‌ی مسلح از جمله مجاهدین را نصیحت کرد که به آغوش ملت بازگردند و اسلحه خود را تحویل دهند. بخشی از فرمایشات حضرت امام(ره) در آن روز به شرح زیر است :‏

« . . . آنهایى که گمان کردند که مى‏توانند در این کشور باز شیطنتهایى بکنند و گروه کارگر و کشاورز را به تباهى بکشند و آماده کنند براى باز وارد شدن اجانب در این کشور اشتباه مى‏کنند آنها بر خطا هستند و با ادعاى اینکه ما طرفدار این قشرها و خلقها هستیم- در عین حالى که جوانان عزیز ما از هر طبقه در جبهه هستند و مشغول فداکارى هستند و صاحب منصبان عزیز ما در این چند روز چند نفرشان شهید شدند- اینها در شهرها فساد مى‏کنند و توطئه مى‏کنند. اینها اشتباه مى‏کنند. اینها اگر به ملت برگردند براى خودشان هم صلاح است و اگر ادامه به این امر بدهند، یک روز است که پشیمانى دیگر سودى ندارد و آن روزى است که به ملت تکلیف شود، تکلیف شرعى- الهى، به مقابله با اینها و تکلیف آخرى نسبت به اینها تعیین شود.

من صلاح همه قشرهایى که بازى خورده‏اند، از ابرقدرتها بازى خورده‏اند، از تفاله‏هاى رژیم سابق بازى خورده‏اند، از بعضى بازیگرانى که مى‏خواهند با بازیگرى خودشان برگردانند این مملکت به حال اول، مصلحت آنها را این مى‏دانم که توجه داشته باشند که این مسئله‏اى است نشدنى. کشور ما امروز سرتاسر، زن و مرد و بچه و بزرگ، در راه اسلام‏اند و براى استقلال کشور خودشان و براى عزت خودشان و براى ارزش انسانى خودشان کوشش دارند. شمایید که سد راه آزادى و استقلال مى‏خواهید بشوید و شما چیزى نیستید که بتوانید در مقابل این موج خروشان انسانهاى برپاخاسته مقاومت کنید. پس، صلاح شما و صلاح ملت شما و صلاح همه این است که اسلحه‏ها را زمین بگذارید و این شیطنتها را دست بردارید و به آغوش ملت برگردید و مثل سایر برادران ما همراه با آنها به زندگى خودتان ادامه بدهید. این زندگى که شما الآن دارید، زندگى شرافتمندانه نیست. زندگى است که براى هواهاى نفسانى دیگران شما خودتان را به باد فنا مى‏دهید. براى ارضاى خاطر آن تفاله‏هاى رژیم سابق و آن منحرفین از اسلام، شما براى ارضاى آنها، جوانانتان را از دست مى‏دهید. بیدار باشید که نیاید آن روزى که ملت ما تکلیفشان معلوم بشود که با شماها چه بکنند . . . » (صحیفه امام، ج‏۱۴، ص: ۳۳۱ ) .

و با کمال تاسف ، آنچه در گامهای بعدی رهبران سازمان در پیش گرفته شد، خلاف توجه به نصیحت امام دوراندیش و حکیم انقلاب اسلامی بود .

آغاز شورش مسلحانه و موج ترورها :

در ۲۷ خرداد ۱۳۶۰، مجلس شورای اسلامی به دلیل بی‎کفایتی‌ها، تشنج‎آفرینی‌ها و اقدامات غیرقانونی بنی‎صدر علیه امام، دولت و مجلس و ناتوانی در اداره امور کشور ، دو فوریت طرح عدم کفایت سیاسی وی را تصویب کرد و یک روز بعد در ۲۸ خرداد ۱۳۶۰ ، سازمان منافقین «اطلاعیه سیاسی ـ نظامی شماره ۲۵» خود را صادر کرد. این اطلاعیه اعلام آغاز رسمی شورش مسلحانه علیه نظام جمهوری اسلامی و به تعبیر یک عضو جدا شده سازمان؛ «اعلامیه جنگ تمام عیار با جمهوری اسلامی» بود .

عصر روز شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، پس از تصویب عدم کفایت سیاسی بنی‎صدر در مجلس شورای اسلامی ، اعضاء و هواداران سازمان در تهران و چند شهر دیگر دست به شورش مسلحانه و ایجاد خشونت در خیابانها زدند. به گزارش خبرگزاری رویتر تعدادشان در تهران ۳ هزار نفر بود و تعدادی اتوبوس، اتومبیل و موتورسیکلت متعلق به مردم عادی را که در خیابانها پارک شده بود به آتش کشیدند و ده‌ها‌ تن از مردم کشته و زخمی شدند.

درگیری‌ها‌ی پراکنده مسلحانه و اقدام به بمب‎گذاری و زمینه‎سازی برای ترورهای گسترده توسط سازمان از فردای ۳۰ خرداد رسما آغاز شد . اعضاء و هواداران سازمان، در جوّی از یأس و نفرتی که به ذهن آنان تزریق شده بود، اقدام به ترور مردم عادی می‌کردند، به‎گونه‎ای که فقط در تهران و شهرستانها ، عده زیادی از مردم عادی اعم از کاسب، معلم، کارگر و دیگر اقشار که ظاهری حزب‎اللهی داشتند، به دست افراد سازمان ترور شدند. در این برهه، برای کشتن یک مغازه‎دار به دست اعضای سازمان کافی بود که او عکس امام را در مغازه‌اش نصب کرده باشد .

با هماهنگی بنی‎صدر رئیس جمهور معزول و مسعود رجوی ،گرداننده و رهبرسازمان مجاهدین، ترور سران نظام جمهوری اسلامی با اقدام به ترور آیت‎الله خامنه‌ای در روز شنبه ششم تیر ۶۰  در مسجد اباذر تهران شروع شد .

در روز یکشنبه ، هفتم تیرماه ۱۳۶۰، در انفجاری که در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی رخ داد، آیت‌الله بهشتی و بیش از ۷۲ تن از مسئولان نظام به شهادت رسیدند. عامل این انفجار، یکی از اعضای نفوذی سازمان به نام محمدرضا کلاهی بود . با وجودی که ضربه بسیار سهمگین بود و سازمان مجاهدین و شخص بنی‎صدر و رجوی انتظار داشتند که با این ضربه نظام جمهوری اسلامی به بی‎ثباتی کامل دچار شود و فرو بپاشد، اما با حمایت همه جانبه مردم و حضور گسترده در مراسم تشییع شهدا، موج انزجار علیه اقدامات تروریستی سازمان، در بین تمامی آحاد جامعه وسعت یافت.

موج خشونت و شورش ها در شیراز :

همزمان با تهران ، موج خشونتها در شیراز نیز گسترش یافت و درگیری های خیابانی در تقاطع های مرکزی و مهم شیراز همانند میدان ستاد ، خیابان و چهار راه زند ، چهارراه سینما سعدی ، خیابان فردوسی ( محل دفتر مرکزی سازمان منافقین در شیراز ) اوج گرفت .  متاسفانه در این درگیری ها تعدادی از بسیجیان و مردم عادی هم از کینه منافقین در امن نمانده و مورد ضرب و شتم قرار گرفته و زخمی و تعدادی هم به شهادت رسیدند و در این بین نیز تعدادی اتوبوس ، مغازه و بانک به آتش کشیده شد.

سازمان با طرحی از قبل تنظیم شده مشابه انهدام دفتر حزب جمهوری اسلامی تهران در محله سرچشمه ، به دنبال وارد کردن یک ضربه اساسی و انهدام کادر مرکزی حزب جمهوری اسلامی استان فارس به عنوان دومین حزب قدرتمند کشور بود .

 

و جنایت بزرگ منافقین در شیراز :

در این همین ایام ، اباشهید دکتر حاج محمد حسن طاهری ، پزشکی که سالها از خدمت به مردم غافل نمانده و پیر و جوان بر خدمت صادقانه و خالصانه طبابت او اذعان داشتند ، بواسطه تبعیت محض از ولایت و مرجعیت شیعه ، از این قاعده‌ی شوم منافقین بی نصیب نماند و در شامگاه ۸ مرداد ماه ۱۳۶۰ در حدود ساعت ۱۰ شب ، عناصر خود فروخته سازمان ، با ریختن مواد آتشزا از زیر در ورودی اصلی، به داخل مطب وی   ( با نشانی : شیراز – خیابان شهید بهشتی (نادر) – اول قدمگاه – طبقه اول ) آنرا به انتقام سیاه خود به آتش کشیدند . مطب اباشهید که در آن ساعت تعطیل بود ، ظرف چند دقیقه سوخت و چیزی از محتویات آن بجای نماند و تلاش آتش نشانان هم نتوانست از آن بکاهد .

اما همان شب ، من که قصد داشتم تا از مقر اصلی بسیج شیراز بازگشته و به منزل مراجعت نمایم با درخواست و اصرار شهید حسن حق نگهدار که من را از حادثه آتش سوزی مطلع نمود مواجه شدم . او با توجه به احساس خطری قریب الوقوع ، با اصرار از من می خواست تا یک قبضه مسلسل یوزی همراه با دو خشاب را به منزل ببرم . من اما با اکراه ، سلاح مذکور را به منزل آورده و برای دیده نشدن، آنرا ملحفه پیچ نموده و در قفسه آشپزخانه طبقه همکف قرار دادم . این سلاح ، سرنوشت روز بعد را تغییر می دهد !.

جنایتی هولناک

روز رسوایی منافقین و عروج شهداء :

روز بعد از راه فرا رسید . اکنون جمعه ۹ مرداد ماه ۱۳۶۰ شمسی است و آخرین روز ماه مبارک رمضان و روزی است که حضرت امام آنرا روز قدس نامید .

خانواده همسر مرحوم دکتر طاهری که از خاندان بزرگ، خونگرم و شریف اسماعیلی و اصالتاً برازجانی با مرکزیت شهرستان دشتستان هستند ، منطقه ای سبز و پوشیده از درختان نخل سرافراز که به دلاورمردیهای بزرگ مردانی همچون رئیس علی دلواری آن مبارز قهرمان ایران زمین که در مقابل ارتش بریتانیا با دست خالی از خاک و ناموس وطن دفاع کرد ، شناخته می شود ، با توجه به جنایت روز گذشته منافقین در به آتش کشیده شدن مطب دکتر طاهری و به منظور احوالپرسی و سرسلامتی ، همگی با هم قرار می گذارند تا برای افطار به منزل دکتر بیایند . برخی از ایشان حتی غذای افطاری خودشان را در کمال محبت به منزل دکتر می آورند . تعدادی هم چند دقیقه ای پس از افطار به منزل دکتر وارد می شوند . پای سفره افطار ، همه در حال گفت و شنود خانوادگی هستند و بچه ها پر جنب و جوش به بازی مشغولند . قریب به بیست تا سی نفر از کوچک و بزرگ از طفل شیرخوار تا پیرمرد ۸۰ ساله در این جمع هستند ، فارغ از اینکه دستان پلید تعدادی از عناصر خود فروخته سازمان منافقین در پشت دیوارها بر ماشه سلاح هایشان خوابیده است!.

اما منافقین آن ساعت و در آن مکان با چه هدفی جمع شده و آماده حمله اند . آیا هدف فقط دکتر طاهری است ؟

مرحوم دکتر حاج محمد حسن طاهری(اباشهید) عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی استان فارس بود و تقریبا بدون استثنا هر جمعه شب در منزل ایشان جلسه شورای مرکزی حزب شیراز تشکیل می گردید و وی میزبان این جلسات بود. این جلسات تقریبا در پایان هر ماه، یکبار نیز به صورت استانی برگزار می شد ، بدین صورت که نه تنها اعضای شورای مرکزی استان بلکه نمایندگان مجلس شورای اسلامی استان فارس و مسئولان شاخه های شهرستانهای بزرگ مانند کازرون ، فسا ، جهرم و امثالهم نیز در آن شرکت می نمودند . با اندیشه ناپاکی که منافقین برای وارد کردن ضربه های مهم به نظام ( نظیر واقعه هفت تیر ۱۳۶۰ که در طی آن در محل حزب جمهوری اسلامی تهران ، شهید آیت الله دکتر سید محمد بهشتی و ۷۲ نفر از اعضای حزب که عمدتا از وزرا ، نمایندگان مجلس و مسئولین کشوری بودند در انفجاری هولناک به شهادت رساندند ) در سر می پروراندند با برنامه ریزی دقیق که چند هفته روی آن برنامه ریزی نموده بودند .

به همین منظور سازمان، شخص عکاسی را به عنوان یک عامل نفوذی در بخش فرهنگی حزب جمهوری اسلامی فارس مامور می نماید تا در بهار ۱۳۶۰ و در ایامی که شهید بهشتی میهمان منزل ابا شهید دکتر طاهری است ،

به همراه سایر اعضای حزب وارد منزل دکتر شده و به بهانه های مختلف افرادی را در گوشه و کنار ساختمان و اتاقها قرار داده و از ایشان عکس یادگاری بگیرد و بدین ترتیب بود که نقشه ای دقیق از ساختمان دکتر طاهری فراهم گردید . این فرد بعدا متواری شده و هیچگاه موفق به دستگیری وی نشدند .

طرح عملیاتی را سازمان با هدف انهدام حزب جمهوری اسلامی استان فارس بدین ترتیب تنظیم می نماید تا دو تیم عملیاتی پنج نفره برای حمله ای همزمان از ضلع غربی ساختمان یعنی کوچه هشت متری و ضلع شرقی ساختمان که یک باغ شخصی است، آموزش دیده و برای حمله آماده شده اند . آنها مجهز به مسلسلهای یوزی و ام-۳ و نارنجک دستی هستند.

یک نفر عامل اطلاعاتی منافقین از صبح روز جمعه ( روز حمله ) به صورت نامحسوس مشغول کشیک در حوالی منزل دکتر می ماند و با بیسم دستی، اخبار را لحظه به لحظه مخابره می کند .

در ساعت یک بعد از ظهر جمعه ( روز حمله ) مرحوم دکتر طاهری به همراه برادر خود مرحوم مهندس رجبعلی طاهری و سه نفر دیگر از اعضای حزب به منزل وارد می شوند تا مقدمات جلسه آن شب را فراهم نمایند . همسر دکتر طاهری به دلیل نگرانی و ناراحتی که از واقعه حمله شب گذشته منافقین به مطب دکتر بوجود آمده ، تقاضا می کند تا به همین دلیل و بواسطه عدم امکان پذیرایی و همچنین ورود اعضای خانواده اش ، جلسه را به محل دیگری منتقل نمایند و دکتر طاهری به منظور جلب نظر همسر خود ، به همراهان اعلام می کند تا جلسه آنشب را به محل دیگری جابجا نمایند و از همین رو جلسه آنشب به منزل مرحوم حاج مغاره در خیابان زند شیراز منتقل می شود.

با خروج آنها از منزل ، عامل اطلاعاتی منافقین که در ابتدای کوچه به نگهبانی مشغول بود ، اطلاع می دهد که : « افراد اصلی جلسه وارد شده اند و نیم ساعت بعد از منزل دکتر خارج می شوند».

ساعت هفت و ده دقیقه بعداز ظهر، اذان مغرب به افق شیراز است . خانواده ها و وابستگان به همسر دکتر طاهری یک به یک ضمن پارک خودروهای شخصیشان در کوچه ضلع غربی ، وارد منزل دکتر طاهری می شوند .

حدود نیم ساعت از زمان افطار گذشته است . سفره افطار را جمع کرده اند . کوچک و بزرگ در سالن اصلی منزل در طبقه همکف بر زمین و مبلها نشسته اند و مشغول احوالپرسی و گپ و گفت خانوادگی با یکدیگرند . خاطره دیشب غم انگیز است اما انرژی موجود در این خانواده بزرگ و اصیل جوی شاد بین همه برقرار کرده است . زمان آبستن فاجعه ای تلخ است! .

عامل اطلاعاتی منافقین مدتی قبل ، وضعیت ورود تعداد قریب شش تا هفت خودرو را اعلام کرده و سازمان بر این باور است که اعضای جلسه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی فارس در منزل دکتر طاهری مجتمع شده اند و زمان حمله فرا رسیده است!. تیم های عملیاتی منافقین که آماده در همان حوالی پرسه می زنند خود را به محلهای مورد نظر می رسانند و حمله را همزمان از دو طرف آغاز می کنند . آن قاتلین به زن و بچه ها هم رحم نکردند .

فاجعه ای هولناک : ( از زبان شاهد حادثه مهدی طاهری )

نقطه تمرکز حمله منافقین سالن اصلی ساختمان در طبقه همکف است، جایی که میهمانان همگی بر سر سفره افطار و یا با تکیه بر پشتیها و صندلی های اطراف سفره نشسته اند . صدای رگبار پنج مسلسل همزمان زمین و زمان را می لرزاند و کوچک و بزرگ از آن معرکه خون و آتش به هر سوی می گریزند و در این بین پیکر شهدای مظلوم ، پیر و جوان ، زن و مرد همچون برگ درخت ، بر زمین می ریزد . خون مطهر شهدا زمین و قالی های مفروش بر اتاق را خونرنگ می کند و دیوارها و سقف از اصابت گلوله ها سوراخ سوراخ می شوند و گلوله های مزدوران منافق ، کوچک و بزرگ را از دم تیغ می گذارند . همه جا پر از خون می شود ، بوی باروت فضا را آکنده است ، صدای شیون و فریادها بلند است .

در این بین ، سه نفر از این خاندان شریف؛ (شهید حاج محمدحسین اسماعیلی ، شهید سید محمد حسن مهیمنیان و شهیده بانو ربابه اسماعیلی ) در دم به شهادت می رسند و ( شهید حاج احمد اسماعیلی«بزرگ خاندان» ) روز بعد در بیمارستان نمازی شیراز بر اثر شدت جراحات وارده و علی رغم تلاش پزشکان، در اوج مظلومیت به شهادت می رسد . در جریان این قتل عام خونین ، سه نفر از خاندان اسماعیلی نیز به نامهای ( بانو حاجیه خانم فاطمه اسماعیلی همسر بزرگ خاندان حاج احمد و مهندس محمد علی اسماعیلی فرزند ارشد خاندان و دختر ۹ ساله ایشان سیترا اسماعیلی ) به شدت مجروح می شوند .

اما در همین اثنا و با شروع تیراندازی منافقین، من که در آن زمان ۱۶ سال بیش نداشتم به خود آمده و خود را به قفسه آشپزخانه رساندم ، یعنی همان محلی که مسلسل یوزی را در شب قبل پنهان کرده بودم ( همانطور که پیشتر توضیح داده شد، از شب قبل ،‌ شهید حسن حق نگهدار سلاح مذکور را به من با اصرار تحویل داده بود ) . خداوند چنین اراده کرده بود تا در زمان آغاز تیر اندازی من در آشپزخانه نشسته باشم و مشغول صحبت با پسر دایی ام باشم، یعنی در دو سه متری سلاح مذکور!.

 من بلافاصله سلاح را برداشته و به طرف سقف هال اصلی که مرکز حمله منافقین است نشانه رفته و اقدام به تیراندازی هوایی کردم . انگار این اقدام از جانب غیب بر من الهام شد . این دو تا سه گلوله ، اعجاز گونه ، آتش سلاح منافقین را خاموش می کند . با شنیدن این تیراندازی ، منافقین از ادامه کشتار خودداری نموده و با این تصور که نیروی محافظی به مقابله آنها آمده از مسیری که آمده اند می گریزند . من به صورت نشسته و با احتیاط به هال وارد شدم و تازه متوجه وقوع آن جنایت هولناک می شوم . محشری در خانه برپاست و صدای شیون از همه سو بلند است . زبان الکن از شرح این جنایت است . خدایا چه خبر است!. اینهایی که بر زمین افتاده اند و بدن هایشان تکه تکه شده تا چند لحظه قبل در مجلس گرم خانوادگی مشغول گپ و گفت خود بودند. اینها همه عزیزان من هستند و من سالهای کودکی و نوجوانی خود را با آنها به شیرینی گذرانده ام ، آنها ریشه های من ، هویت من هستند ، انالله و انا الیه راجعون.

در همین حال بودن که صدای تیراندازی منافقین از کوچه شنیده می شود و توجه من را به خود جلب نمود. اشک چشمانم را گرفته و بغضی دردناک گلویم را می فشرد دلم پر از آتش خشم شده و وجودم را می سوزاند . من که با همان حال مغموم به دنبال منافقین هستم ، یکی از آنها را در حال تیراندازی به یکی از دختر دایی هایم و طفل چند ماهه اش که در بغل دارد و در حال فرار از منزل به کوچه است ، می بینم . پشت دیوار کمین می کنم و بطرف او تیر اندازی کردم . سلاح من آموزشی و کهنه است ، گیر می کند و خاطره ای تلخ را برای همیشه در ذهنم باقی می گذارد و بدین ترتیب یکی از آن جنایتکاران از تیررس من فرار کرد . با عصبانیت سلاحم را بر زمین می زنم و گلوله ای که در آن گیرکرده را خارج می کنم .

مادرم مرا صدا میزند ، شیون و زاری غریبی دارد . در آن بی کسی و غربت ، بازوی مرا گرفته و فقط اشک می ریزد و شیون و زاری می کند ، کلماتی که می گوید هیچ معنی مشخصی ندارد و من بلد نیستم دلداریش دهم! . پدرش ، مادرش ، دو برادرش ، خواهر و شوهر خواهرش و دختر برادرش بر سر سفره افطار او و در جلوی چشمانش به خون کشیده شده اند . ده ها نفر دیگر در حال فریاد و شیون و زاری و به دنبال فرار و خروج از خانه هستند . راستی این درد را چه کسی می تواند حتی تصور کند !. قصه نیست که کسی بگوید ، من هم می فهمم! که حقیقتی تلخ و سخت و جانفرساست ، به گمانم شبیهش را بتوان در گوشه ای از صحرای خونین کربلا و رنجی که بر حسین و خاندانش در ظهر عاشورا رفت ، را یافت .

با شنیدن تیراندازی های ممتد در کوچه ، مادرم را رها کردم . چیزی به من می گفت برای اقدامی اساسی تر باید به سرعت خود را به تراس طبقه دوم ساختمان برسانم . به سرعت برق رفتم و بر لبه تراس ایستادم و فریاد زدم :

« کجایید ترسوها! ، کجایید مدعیان دین و مردانگی! ، چرا خون زن و بچه های بیگناه را بر زمین می ریزید ، مرگ بر منافق! ، مرگ بر آمریکا! و . . . » .

در آن ایام که به دلیل احتمال حمله هوایی رژیم صدام تمام روشنایی کوچه ها و خیابانهای شهر بطور کلی توسط اداره مرکزی برق شهر قطع است ، کوچه ها مانند قیر سیاه و تاریک اند . من همزمان با رجزخوانی ها و فریادها، چراغ بالای سر خود در تراس را روشن می کنم .

یکی از منافقین با شنیدن رجزخوانی های من و با روشن شدن چراغ بالای سرم ، از کوچه به طرف من تیراندازی می کند . بلافاصله چراغ بالای سر خود را خاموش کرده و از لبه تراس بطرف ضلع جنوب و محلی که صدا و نور سلاح را از عمق کوچه تاریک شنیده و دیده بودم، چندین رگبار تیراندازی می کنم . یک خشاب ۳۲ تیری را تمام می کنم . خشاب دوم و آخرم را در سلاح گذاشتم . چیزی در آن سیاهی ها دیده نمی شود اما تمام آتشها خاموش می شوند . بعدا فهمیدم در اثر این تیراندازی یکی از منافقین که پسری ۲۳ تا ۲۵ ساله است ، به اراده و اذن الله به درک واصل می شود و جنازه وی در کف کوچه می افتد که «ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» .

محمود ، برادرم ( فرزند دیگر دکتر طاهری که در آن زمان ۱۴ ساله است ) با یک قبضه سلاح ژ۳ که از ابتدای پیروزی انقلاب در اختیار پدرم بود ، خود را به پشت بام رسانده و سه گلوله تک تیر به طرف آسمان شلیک کرد . آن چند گلوله خیلی کارساز بودند زیرا سبب شد تا صدای این شلیک آنقدر بلند و قوی باشد تا پاسداران و پلیس محلی را به کوچه منزل دکتر طاهری بکشاند . شهید مسعود که در آن زمان ۱۳ ساله است خود را به پشت بام و به کنار برادرش محمود می رساند و می گوید در طبقه پایین بسیاری شهید و مجروح شده اند .

همه اهل منزل که در این گیر و دار از منزل گریخته بودند به منازل همسایه ها پناه برده بودند . بر درب آنها کوبیده بودند و برخی به خیال اینکه از اشرار مسلح هستند درها را باز نکرده و برخی باز کرده و آنها را پناه داده بودند . منافقین در کوچه و در تاریکی به هر شبحی هم تیراندازی کرده بودند که خوشبختانه در این دسته از تیراندازی ها کسی آسیب ندیده بود .

دیگر آتش سلاحها خاموش شده اند و کلیه عناصر منافقین از معرکه گریخته بودند و حالا فقط صدای شیون و زاری بلند است. من خودم را به پایین ساختمان رساندم . فکرم از کوچه خلاصی نداشت . در تمام این اوضاع من بودم و یک زیر پیراهن و شلوار پیژامه و پای برهنه که با همان حال رفتم در کوچه که مثل قیر سیاه است . کف کوچه ، کفش ، دمپایی ، روسری ، چادر و . . . امثالهم را می شود به سختی دید که همه بر جای مانده از فرار اهل خانه و میهمانان بودند .

پشت ستون برق نزدیک خانه کمین کردم . چشمهایم خیس از اشک بود و دندانهایم از خشم بهم فشرده می شدند ، نفس نفس می زدم . حال گرگ زخم خورده ای را داشتم که فقط منتظر یک سیاهی بودم تا به او تیراندازی کنم . چهار یا پنج دقیقه ای گذشت که ناگهان فردی مسلح به سلاح کمری را دیدم که در حالت خم شده ، آرام آرام از میانه کوچه ، به طرف منزل ما می آید . قنداق سلاح را بر شانه ام گذاشته  و سلاح را آرام به طرفش نشانه گرفتم . فرد در سیاهی شب نزدیک و نزدیک تر شد . من دستانم را بر ماشه گذاشتم و آماد شلیک شدم . ناگهان او فریاد زد ، مهدی ، مهدی! .

صدایش را در تاریکی و از فاصله ده بیست متری شناختم . او کسی نبود جز شهید حسین مشفق ( شهید حسین مشفق در عملیات محرم به درجه رفیع شهادت نائل آمد ) و از دوستان بسیار نزدیکم بود . به جرات می گویم که اگر فقط یک ثانیه در صدا زدن مکث کرده بود مورد اصابت گلوله های من واقع می شد . انگار حالا من کسی را پیدا کرده بودم تا سر بر دوشش بگذارم و گریه کنم . فریاد زدم « حسین، کشتند! حسین، کشتند! » . حسین من را دلداری داد و سری به داخل خانه زد . من صدای یا حسین یا حسین بلند او را شنیدم و بیرون آمد . بقدری ناراحت و عصبی شده بود که حالا من خودم را برای دلداری دادنش به او رساندم . بقیه همراهان حسین هم در آن تاریکی با دیدن من و حسین احساس امنیت کردند و یکی یکی آمدند . از بین آنها شهیدان فرهاد شاهچراغی و حسن حق نگدار ( آنها سالهای بعد در دفاع مقدس به شهادت رسیدند ) را به خوبی به یاد دارم . اهل خانه با دیدن آن پاسداران که اکثرا مسلح بودند، خیالشان از بابت عدم وجود منافقین امن شد . آنها که گریخته بودند نیز آرام آرام بازگشتند .

دایی من ، مهندس محمد علی اسماعیلی که در آن زمان ریاست وقت پالایشگاه شیراز را بر عهده داشت و به سختی مجروح شده و از شدت خونریزی گلوله اصابت شده به فرق سرش ، به حال نیمه بیهوش درآمده بود ، با پیکری خونین و مجروح با بیسم پالایشگاه تقاضای اعزام آمبولانس و اورژانس را می کند. دقایقی بعد آمبولانسی سر می رسد . پرستار آمبولانس از دیدن صحنه جنایت شوکه شده و با همان حال مجروحین را به بیمارستان نمازی که در یک کیلومتری محل حادثه است ، می رسانند . آمبولانسهای بعدی با چند دقیقه تاخیر سر می رسند .

شهید حسن حق نگدار مرا صدا میزند و می گوید باید با او بروم و جنازه ای را شناسایی کنم . در وسط کوچه به راه افتادیم . چند قدم نرفته بودم که وسط کوچه یک چادر زنانه بر زمین افتاد را دیدم . زانوهایم سست شدند و یک لحظه به این فکر افتادم که نکند برای یکی از اهل خانه در آن تاریکی از گلوله های سلاح من اتفاقی افتاده باشد . در میانه کوچه جنازه منافق ملعون را شناسایی کردیم . سلاحش را برده بودند اما ، خشاب ها و نارنجک او و تعدادی وسایل دیگر به همراهش مانده بود .

محل زیارتگاه شهیدان خاندان اسماعیلی :

آن چهار شهید عزیز ما با شکوه تمام و در حزن و اندوه فراوان و حالتی از بهت و حیرت بر روی دستهای خانواده و دوستان و مردم انقلابی تشیع شدند و پیکرهای مطهر ایشان در گلستان دارالرحمه شیراز در آرامگاه خانوادگی ایشان به خاک سپرده شدند . ضلع جنوبی کلانتری دارالرحمه شیراز ، محل آرامگاه خانوادگی اسماعیلی است که مرحوم حاج احمد اسماعیلی (بزرگ خاندان) که فردی بسیار دوراندیش ، متدین و حافظ قرآن بود آن را قبلا ابتیاع کرده و به همین منظور آراسته بود . چهار شهید عزیز این حادثه هولناک در کنار هم به خاک سپرده شدند . مزارشان اکنون بجز اهل خانواده ، زیارتگاه تعدادی از مومنین شریف است که از آن واقعه عظیم اطلاع داشته و ضمن قرائت فاتحه ، از پیشگاه با کرامت آن شهیدان والامقام طلب شفاعت می نمایند.

و اما عاقبت شوم منافقین :

سازمان روز به روز زیر ضربات نیروهای مردمی تحلیل می‌رفت. در روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰، خانه تیمی اصلی و مقر مرکزیت سازمان کشف شد و در حمله افراد سپاه به آنجا، موسی خیابانی، نفر دوم سازمان، و اشرف ربیعی، همسر مسعود رجوی و عده دیگری از افراد مرکزیت در درگیری مسلحانه کشته شدند. با این حادثه طومار موجودیت سازمان در ایران تقریبا درهم پیچیده شد و در سال ۱۳۶۱ اندک خانه‌های تیمی و افراد باقیمانده نیز کشف و دستگیر شدند.

به دلیل حمایت گسترده مردم از نظام و نیز نفرت عمومی از سازمان و رهبری آن، نیروهای امنیتی و انتظامی که از پشتوانه اطلاعاتی مردمی گسترده‌ای برخوردار بودند، به سرعت توانستند بر اوضاع مسلط شوند و خانه‌ها‌ی تیمی سازمان را یک به یک کشف کنند.

سالها بعد ، پس از مذاکرات مقدماتی رجوی و طارق عزیز ( معاون نخست وزیر رژیم عراق در زمان حکومت صدام ) در پاریس، در ۱۷ خرداد ۱۳۶۵ ، باقیمانده عناصر سازمان وارد بغداد شد و بلافاصله تشکیلات سازمان نیز به بغداد منتقل شد.

از این به بعد رجوی خود و گروهش را به طور کامل در اختیار دستگاه اطلاعاتی عراق قرار داد و به مجری بی‎چون و چرای اوامر صدام تبدیل شدند . او ارتش باصطلاح آزادی‎بخش ملی را تشکیل داد و سازمان را در اردوگاهی موسوم به «اردوگاه اشرف» در شمال بغداد در عراق مستقر کرد و آن مرکز به جاسوس خانه و مکانی برای تعلیم عملیات تروریستی علیه ملت بپا خواسته ایران تبدیل شد .

آنها در خوش خدمتی به صدام پا را از حد فراتر گذاشته و در سرکوب قیام مردم جنوب عراق و نیز در سرکوب مردم کرد شمال عراق شرکت فعال داشتند و به مثابه گارد خصوصی صدام عمل می‎کردند. رفتار وحشیانه و قساوت‎آمیز آنان در این عملیات چنان بوده که مردم عراق اعم از شیعه و کرد، ارتش و سازمان استخبارات عراق را فراموش کرده‌اند ولی منافقین خلق را فراموش نکرده‌ و کینه‌ای فراموش نشدنی از آنان به دل دارند.

فرجام خیانت منافقین به ملت و خلق قهرمان ایران :

اما بعد از دو دهه پیوند عمیق و همه جانبه، سرنوشت رژیم صدام و سازمان رجوی، دیگر امکان حیاتی مستقل برای این گروه از هم پاشیده و متلاشی، متصوّر نبود. سازمان مجاهدین خلق، به فرجام تاریخی خود رسید و میراثی از درد و رنج و خون و عبرت برای تاریخ معاصر ایران و عراق برجای گذارد .

تا اینکه در روز دهم شهریور ماه ۱۳۹۲ با یورش مردم خشمگین و مجاهدین عراقی به اردوگاه اشرف که کینه سختی از منافقین بر دل داشتند ، این آخرین لانه فساد منافقین در هم فرو ریخت و بیش از ۶۰  نفر از اعضای اصلی شورای مرکزی آنها به هلاکت رسیدند. پادگان اشرف برچیده شد و باقیمانده پنجاه نفری آنها برای خروج از عراق به اردوگاه دیگری به نام کمپ لیبرتی بغداد که آوارگان را در آنجا جای می دهند رفته و  سپس یک به یک به کشورهای دیگر اروپایی گریختند . و در نهایت برای تکمیل سند خیانت شان ، آمریکای جنایتکار نقاب از چهره بظاهر دلفریب و اتو کشیده اش! برداشت و آنها را سازمانی غیر تروریست خواند و به اندک عناصر باقیمانده شان پناهندگی قانونی داد !. که شاید در بین آنها ، باشند فرد یا افرادی که در واقعه حمله به منزل دکتر طاهری نقش داشته و مدال افتخار برای آن جنایت هولناک از دست اربابانشان دریافت کرده باشند .

فرقه رجوی ، گروهکی که تا به حال به استناد اسناد موجود  ۱۲۰۰۰ نفر از مردم ایران زمین از زن و مرد، پیر و جوان، کودک و بزرگسال را ناجوانمردانه به شهادت رسانده اند ، منفورترین و منافقانه ترین چهره تروریستی نزد حافظه تاریخی آحاد ملت ایران ماندند . انسان نماهایی که دستشان به خون پاکترین انسانها آلوده گشت و در این دنیا به رسوایی افتادند و در جهان باقی آتش خشم الهی را خواهند چشید . انشاءالله .

بسم الله الرحمن الرحیم

قُلْ مَن کَانَ فِی الضَّلَالَهِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّى إِذَا رَأَوْا مَا یُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَهَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَّکَانًا وَأَضْعَفُ جُندًا (سوره مبارکه مریم: آیه ٧۵)

بگو؛ «کسی که در گمراهی است، باید خداوند به او مهلت دهد تا زمانی که وعده الهی را با چشم خود ببینند؛ یا عذاب (این دنیا) یا (عذاب) قیامت! ، (آن روز) خواهند دانست چه کسی جایش بدتر، و لشکرش ناتوانتر است!»

 نوشته : م طاهری

 توضیح : برخی از اطلاعات ذکر شده در خصوص سازمان منافقین از وبسایت کانون دفاع از شهدای عملیات تروریستی منافقین (هابیلیان ) استخراج شده اند .

Check Also

خاطره ای از شهید حاج محمد اسلامی نسب

خاطره ای از شهید حاج محمد اسلامی نسب شهید اسلامی نسب در تاریخ ۴/۱۰/۱۳۶۵ در …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *