وصیت نامه بسیجی شهید محمد هادی خوش نیت
دانشجوی پزشکی دانشگاه شیراز و بسیجی زاهد ، بی ریا ، مهربان ، مخلص و دلاور لشکر پیاده ۱۹ فجر که در عملیات کربلای پنج به درجه رفیع شهادت رسید تا انشاالله شفیع ما باشد در روزی که پی فریادرس می جوییم .
بسم الله الرحمن الرحیم
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَهٍ تُنجِیکُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ (۱۰) تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ (۱۱) (سوره مبارکه صف )
ای کسانی که ایمان آوردهاید! آیا شما را به تجارتی راهنمائی کنم که شما را از عذاب دردناک رهایی میبخشد؟!(۱۰) به خدا و رسولش ایمان بیاورید و با اموال و جانهایتان در راه خدا جهاد کنید؛ این برای شما (از هر چیز) بهتر است اگر بدانید!(۱۱)
با سلام و درود فراوان به پیشگاه مقدس حضرت ولی عصر مهدی موعود(عج) و نایب بر حقشان رهبر عظیم الشان و بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی وصیت نامه ام را می نویسم.
ای خدای من بیش از آنی به سبب بدی نیت و قصدم مرا میان مردم رسوا نکردی و بوسیله گناهانم هلاک و تباهم ننمودی. بارخدایا اگر بخواهی از ما بگذری از فضل احسان تو است نه شایستگی ما، و اگر بخواهی ما را به کیفر رسانی از عدل و دادگری توست نه ستم بر ما پس به نعمت بی پایان خود بخششت را برما آسان فرما و به گذشت از گناهان ما را از کیفر رهایی ده زیرا در بازپرسی از کردار و گفتار مارا توانائی دادگری تونیست و بی عفو تو هیچیک از ما رهایی از عذاب پیدا نخواهد .
ای اهل ایمان آیا شما را به تجارتی سودمند که شما از عذاب دردناک نجات بخشد دلالت کنم۱۰ آن تجارت این است که به خدا و رسول او ایمان آورید و به مال و جان درراه خدا جهاد کنید که این اگر دانا باشید برای شما بهتر است.
وصیتی با پدر و مادرم:
پدر و مادر عزیزم از شما خواهش می کنم که مرا حلال کنید چون که مرا با وجود زحمت و مشقت فراوان جوانی مسلمان و در خط امام تربیت کردید بنابراین بزرگترین حق و دینی که بر گردن من است متوجه شما است حال دین خود را برمن حلال کنید تا توانسته باشم دین خود را به اسلام و امام و یاوران صدیقش بجا آورده باشم. پدر و مادر عزیزم امیدوارم این که امانت خدارا به صاحبش آنطوری که شایسته است بر گردانیده این همواره صابر و راضی به رضای حضرت حق باشید و امید آن را دارم که خود وسیله رو سفیدی شما نزد سرور آزادگان و سالار شهیدان حضرت حسین ابن علی باشد.
خدایا تو میدانی از اینکه سرباز چنین امامی هستم و در چنین زمانی زندگی می کنم چقدر راضی و خشنود هستم.
وصیتی با برادران:
برادران عزیزم این را به وضوح می دانم که در یاری رساندن به امام و یاران صدیقش هرگز کوتاهی نمی کنید و این را می گویم همچون یاران ابا عبداله الحسین در برابر این جنگ تحمیلی تا آخرین قطرات خون خود ایستادگی کنید.
خانواده عزیزم همه شما را به خدای بزرگ می سپارم و از شما درخواست می کنم که از طرف این حقیر از کلیه دوستان و آشنایان خانواده و دیگران برایم حلال بودی طلب کنید و اگر کسی حقی بر گردن این بنده حقیر دارد به خانواده ام مراجعه و حق خویش را بگیرد.
وصیتی با دوستان:
دوستان عزیزم از این مدت زیادی در جوار هم بودیم و من نتوانستم از وجود شماها کمال استفاده کنم از شما عذر می خواهم و تقاضا دارم که برایم درخواست آمرزش و مغفرت از خدای بزرگ طلب کنید و در دعاهایتان هرگز این بنده حقیر را فراموش نکنید و من خودم را کوچکتر و ضعیف تر از آن می دانم که پیامی به شما برادران عزیزم بدهم فقط تنها مطلب من این گونه است که مطیع حضرت امام باشید و نصیحت های ایشان را به جان دل بخرید و بجا بیاورید.
بارالها تورا به پهلوی شکسته صدیقه کبری فاطمه زها(س) قسمت می دهم که این امام عزیز و این امید دل تمامی مظلومین جهان تا ظهور حضرت بقیه الله العظم مهدی موعود(عج) با صحت و سلامتی کامل حفظ بفرما.
خداوندا به ناله های نیمه شب علی (ع) در نخلستان های اطراف کوفه قسمت می دهم که این یاوران امام که جان خود را در کف اخلاص و پایداری اسلام و این جمهوری اسلامی قرارداده اند پیروز و موفق بگردان.
در خاتمه از تمام افراد خانواده و دوستان و آشنایانم می خواهم که شب اول قبر برام نماز لیله الدفن بخوانند.
وسلام علی من التبع الهدی
الحقیر محمد هادی خوش نیت
به تاریخ ۷/۶/۶۵
یادش به خیر
عاقبت صید سفر شد یار من یادش به خیر
نازنینی بود و از ما شد جدا یادش به خیر
با فراقش یاد من تا عهد دیرین پر گرفت
گفتم ای دل سالهای جانفزا یادش به خیر
یار رفت و عمر رفت و جمع ما پاشیده شد
راستی خوش عشرتی بود ای خدا یادش به خیر
می رسد روزی که از من هم نماند غیر یاد
ان زمان بر تربتم گوئی که ها یادش به خیر
بیاد شهید محمد هادی خوش نیت
او که یادش تا ابد جاودانه شد
بسم الله الرحمن الرحیم
چه کسی جز خدا می توانست اینگونه لحظه های
شاعرانه و عاشقانه بیافریند.
اینجا خانه من است ،
مادرم در خانه نیست و پدر در گوشه ای از حیاط
زیر گرمای آفتاب زمستانی نشسته است
نمی دانم در فکر پدر چه می گذرد
اما خوب می دانم که غرور مردانه اش شکسته است
من از صورت پدر خوب می فهم که چه حرفها در دل دارد ،
اما نمی تواند نمی تواند بر زبان بیاورد .
پدرم ،
گلِ یاس من ،
چشمانِ پاکت را با هیچ گلخانه ای عوض نمی کنم ،
سکوتِ پر از فریادت را دوست دارم ،
دستانِ زحمتکِشَترا می بوسم ،
چهره اَت برایم زندگی را با همه
سختی هایش معنا می کند .
پدرم ،
ای کاش می دانستی که تو حتی اگر نتوانی
حرف هم بزنی ،
قلبت و چشمانِ پاکت همه چیز را برایم خواهند گفت .
دستانِ رنجورت و رنگِ سبزه اَت بهار را
همیشه برایم به یادگار می آورند ،
سرود محبت را از چشمانت می توان خواند .
و در آن گوشه . . .
جای برادرم هنوز خالیست ،
نگاه پدر به عکسِ مظلومش گره خورده
و اشک از گوشه چشمانش
بر روی صورت رنگ پریده اش می چکد .
سکوتش بالاترین فریاد است .
چشمانش بی آنکه بخواهند با او حرف می زند .
و سکوت او هیچ چیز را پنهان نخواهد کرد .
پدرمهربانم ، عزیز همیشگی من ،
ای کاش می دانستی
که با سکوتت بر غربتِ خانه می افزایی .
و من مانده ام و یک دنیا سکوتِ رعب آور .
کنار دیوار رویِ زمین نشسته ام ،
زانو هایم را محکم در بغل گرفته ام ،
تا اندکی گرمتر شوم ، سرم را رو به آسمان می گیرم ،
آرام نفس می کشم و اشک از چشمانم
رویِ گونه هایِ سردم می ریزد .
به یاد می آورم که او زمانی ستاره شب هایِ تاریکِ من بود .
به یاد می آورم که صورتِ ماهش
بخشی برایِ بهترین لحظاتِ تنهاییم بود .
من می ترسم از جدایی ،
یادش بخیر ، روز هایی که من و او کوچک بودیم
و با دست هایِ کوچکمان
لُپ های همدیگر را می کشیدیم
و با صدایِ بلند می خندیدیم ،
یادِ آن خروسی که بابا خریده بود ویک روز
بدن کوچکش را نوک زد ،
یادش به خیر .
یادش به خیر ، روز هایی که من او
و بچه های عمو با هم گرگم به هوا بازی می کردیم ،
یادش به خیر ، روزی که شیشه را شکسته بود
و بابا می خواست او را تنبیه کند .
یادش به خیر که آن شب در خانه پدر بزرگ آرام خوابیده بود .
یاد آن شب ها به خیر که من و او با هم به مسجد میرفتیم
و او نگهبانی می داد و من نماز می خواندم .
یادِ آن شب به خیر که مرا تا سر کارم همراهی کرد .
یاد آن روز به خیر که برایِ شنیدنِ صدای مادر
از پشتِ تلفن با شادی می دوید .
و من باز هم می ترسم از جدایی ،
یادش به خیر که با آمدنش دِلِ مادر شاد شد .
یاد عصبانی شدن هایش به خیر .
تصویرِ ساک به دستش همیشه
در آستانه قلبم به یادگار مانده است .
یادِ صورتِ لاغر و مهربانش به خیر
که همیشه اجازه می داد تا ببوسمش .
یاد آن روزها به خیر که برایم خوراکی می خرید .
دستانِ زحمت کِشَش همیشه در خاطرم هست .
لباسِ چهار خانه اَش را همیشه به یاد دارم
و گرمکنِ آبی اَش همیشه دلِ مرا گرم نگه می دارد .
عزیز و مهربانم ، می ترسم از جدایی ،
از جدایی که حق من بود امّا حقِ او نبود
و اکنون عکسِ مظلومش بر دیوار است و
با همه چهره پاکش به من لبخند می زند .
و من باز هم می ترسم از جدایی .می ترسم از جدایی .
یادِ آن یارِ سفر کرده به خیر
پدرم را دوست دارم ،
دوست دارم صدایِ مهربانش را بکشم
تا همیشه مقابلِ چشمانم باشد .
دوست دارم با او حرف بزنم تا فکر نکند که تنهاست .
دوست دارم که خداوند اندکی از غمِ او را
دَر دلِ من بگذارد تا بفهمم که چه می کشد .
پدر مهربانم ناله هایِ شبانه ات مرا بسیار رنج می دهد
و من می سوزم از اینکه کاری نمی توانم برایت انجام دهم
نمی توانم ذره ای از غمت را با دیگران تقسیم کنم .
پدرِ مهربانم دوست داشتم مرگی در بین نبود .
دوست داشتم به گذشته ها برگردم .
دوست داشتم می مردم و تو را اینگونه
غمگین و داغدیده نمی دیدم .
پدرِ مهربانم ای کاش من می مردم و برادرم زنده بود
چون او تو را خوب می فهمید .
پدرم ، ای بهارِ من ،
مرا با دستانِ رنجورِ درختانِ سرما زده
و غار غارِ شومِ کلاغ هایِ دروغ تنها مگذار
و مرا به مهمانیِ تبسم مهربانت بپذیر تا پیچک هایِ خشکِ احساسِ
تنیده بر دیوارهایِ چوبیِ قلبم دوباره جان بگیرند
و محبت را با تو نجوا کنند .
لبخندِ زیبایت را از من دریغ مدار
و بدان که دلم بی یادِ تو غمگین است . غمگین .