آخرین خبرها
خانه ---» شهید مسعود طاهری ---» دلنوشته ها و خاطرات دوستان ---» شهیدی که ۳ بار تشییع شد

شهیدی که ۳ بار تشییع شد

به قلم م طاهری :

نمیدانم آیا این موضوع شبیهی دارد یا خیر لیکن به طرز شگفت آوری این شهید عزیز ۳ بار تشییع شد.

خبر شهادت مسعود توسط همرزمان وی با اضطراب فراوان به خانواده رسید و اول بار خبر را به من دادند ،البته برادر دیگرم محمود که همزمان در جبهه و در تیپ مهندسی الهادی (ع) خدمت میکرد (به عنوان بسیجی) خبر شهادت را زودتر هم شنیده بود ،لیکن به ما اطلاع نداد. به سختی خبر را به پدرم دادیم و تا به انتهای ماجرا که چه دشواریهایی داشتیم…….

جنازه ی همرزمان او به شیراز آمد و مراسم تشییع بر قرار شد اما چون جنازه شهید مطهر عزیز ما مفقود بود ، کجاوه ای از آهن و پرچم را به نام شهید مسعود به دوش کشیدیم. همه بودند ،همه و همه بودند.

تشییع کردیم تمام مسیر را تا احمد بن موسی (ع)، شهدای دیگر را به داخل حرم بردند و طواف دادند و ما با حال خسته و زاری با کجاوه ای خالی در محوطه ی بیرونی احمد بن موسی (ع) نشستیم و آرام آرام اشک می ریختیم ، اشکی همراه با حسرت و اندوه که کجاست این گل پرپر ما، کجاست آن پاره نور که از عطر پیکر مطهرش ما نیز تبرکی یابیم.

شهدا را پس از طواف بیرون آوردند و چونان دسته های گل به سمت دارالرحمه شیراز حرکت دادند و ما خسته و اندوه بار به این کاروان خیره مانده بودیم و کجاوه ی خالی را بازگرداندیم.

پیکر مطهر مسعود پس از ۴ ماه اندی که مفقود بود انهم با نذرو نیاز فراوان به همراه پیکر مطهر عزیزان دیگری پیدا و به شیراز انتقال یافتو در روز پنجم ماه رمضان سال ۱۳۶۶ تشییع شد. تشییعی تک و تنها. او با هیچ شهید دیگری تشییع نشد. «مادر شهیدی شب قبل تشییع مسعود خواب دیده بود که قرار است فردا چه خبر در شیراز بشود. – دیگری در خواب پرسیده مگر چطور؟  گفته بود آخر تمام خیابانها را چراغانی کرده و بر کف آنها فرشهای رنگین زیبا انداخته اند. و این مادر اصلاً نمی دانسته که فردا چه خبر است ، صبح آنروز برای پسرش ماجرا را تعریف می کند و پسر می دانست که قرار است شهید بزرگوار مسعود ما تشییع شود».

جنازه ی مسعود تقریبا متلاشی و له شده بود. آثار سوختگی و شکستگی در سینه و پهلو داشت اما مهمتر اینکه پیژامه ای که بر پایش بود توسط مادر شهید دوخته شده و قبل سفر به او داده بود. شب قبل از تشییع پدر گفت:این پیژامه را جدا کرده و نگهداری کنید تا روزی که حال مادر مسعود بهتر شود برای آرامش دل او به وی بدهیم. پیژامه را با قیچی چیده درون پلاستیکی انداخته و همان شب به منزل آوردم.

این کیسه پلاستیک را به انتهای حیاط بردم،آنجا یک مرغدانی کوچک داشتیم که روی آن را با چند ایرانیت سیمانی پوشانده بودیم . پلاستیک را روی ایرانیتها گذاشته و برگشتم . تا صبح تشییع که مسعود را برای بار دوم تشییع کردیم.

یک هفته ای از تشییع دوم مسعود گذشته بود و ماجرای پلاستیک را فقط و فقط من و مرحوم پدرم می دانستیم و با هیچ کس دیگر در میان نگذاشته بودم و عجیب اینکه این اصلاً این موضوع از خاطرمان رفت تا اینکه بعد از ظهری برادرم محمود ، سراسیمه از خواب برخواسته بود و خوابی را که دیده بود تعریف کرد.

گفت خواب دیده ام که رفقای مسعود ( که نام یک یک  آن شهیدان را میگفت ) آمدند پشت در و محکم دارند در را میکوبند که در را باز کنید چرا مسعود را نمی آورید تا اورا تشییع کنیم. من به آنها گفتم مسعود را یک هفته قبل تشییع کرده بودیم. گفتند در را باز کنید تا به شما نشان دهیم او هنوز تشییع نشده ! در را باز کردم و سراسیمه آمدند تا مرغدانی انتهای حیاط ، در کمال حیرت دیدم تابوتی در کف مرغدانی گذاشته شده، در تابوت نیمه باز است و آفتاب بر گوشه ای از پیکر مطهر شهید می تابد و مرغها در کنار تابوت نشسته و مشغول شیون هستند.

تا این مطلب را گفت ، به یاد کیسه پلاستیک افتادم . سراسیمه و با عجله به انتهای حیاط رفتم و پلاستیکی را که شبانه پر کرده بودم اینبار زیر آفتاب تند دیدم. کنجکاو یودم ، پلاستیک را باز کردم و با کمال حیرت و تعجب دیدم قطعات کوچکی از پیکر مطهر شهید عزیز به پیژامه ی خونین و نیمه سوخته ی وی چسبیده. موضوع را به پدر اطلاع دادم ، هر سه ( پدرم ،اینجانب ، اخوی ) تصمیم گرفتیم این پلاستیک را بدون هیچ دخل و تصرف ، تشییع و به خاک بسپاریم . چند نفری جمع شدیم و چند نفر از مردان و زنان و کهنسالان فامیل و رفقای مسعود و بوسیله ماشین و لا اله الا الله گویان از منزل رفتیم تا احمد بن موسی (ع) شاه چراغ و از آنجا به دارالرحمه شیراز و دقیقاً همانجایی که مسعود را دفن کرده بودند بوسیله کلنگی که از خانه آورده بودیم زیر سنگ قبر را آرام کندیم تا به اندازه ای که یک مشت داخل قبر شود  و از همانجا با  صلوات و ذکرودعا پلاستیک را با تمام مجموعه خودش و محتویاتش به داخل قبر راندیم ، روی آنرا بستیم.

بدین ترتیب مسعود عزیز برای بار سومین بار هم تشییع شد.

Check Also

خاطره ای از شهید حاج محمد اسلامی نسب

خاطره ای از شهید حاج محمد اسلامی نسب شهید اسلامی نسب در تاریخ ۴/۱۰/۱۳۶۵ در …

۲ نظر

  1. دلم را آتش زدی.خدا مارا در ان سرا به حق این شهیدان ببخشد.

  2. محمد رضا خوش نیت

    یادش بخیر هیچگاه فراموش نخواهند شد این عزیزان
    با گذشت نزدیک به بیست و هشت سال از شهادت آن شهید بزرگوار خاطره ی خنده های شیرینش در جمع دوستانش همچون شهید خوش نیت , شهید زرین کفش و شهید زیبایی نژاد مرا به اوج آسمان ها میبرد و قلبم را به آتش می کشد . برای شادی روح همه ی شهیدان صلوات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *