آخرین خبرها
خانه ---» شهید مسعود طاهری ---» دلنوشته ها و خاطرات دوستان ---» چهار ماه در فقدان پیکر مطهر

چهار ماه در فقدان پیکر مطهر


به قلم م طاهری :

کربلای ۴ را خیلی از رزمندگان هنوز به یاد دارند. وسعت کم میدان عملیات، آن شب سرد و مرطوب و آتش که از زمین و آسمان بی امان می بارید و دشمن را که کاملاً از حیله نظامی ایران آگاه بود.

اکثر محورهای عملیاتی لو رفته بودند و دشمن بعثی با کمین و موضع گرفتن در معابر ورودی و اصولی رزمندگان اسلام تعداد قابل توجهی از آنان را به شهادت رساند و یا به اسارت برد.

از آنجا که امکان تمرکز و تثبیت بر روی زمین منطقه عملیات بسیار کم بود فرصت انتقال پیکرهای پاک شهدا و حتی برخی از مجروحین نیز نبود، و شهید ما، مسعود عزیز نیز جزو ایشان بود.

تعدادی از همسنگران او شهادت او را دیده بودند حتی یکی از آنها با آب درون قمقمه و قدری خاک، گِل درست کرد تا بر روی بدن مشتعل مسعود بکشد و اگر این عمل انجام نشده بود معلوم نبود که آیا واقعاً جنازه ای دیگر نیز باقی می ماند یا خیر!

همه به عقب بازگشتند اما این زخم که تعدادی از پیکر های پاک شهدا در منطقه مانده اند وجود رزمندگان و خانواده های داغدارشان را آزار میداد. پدر و مادر شهید اصلا آرام و قرار نداشتند. به یاد دارم که حج عمره رفتند و به نیابت شهید احرامی را طواف دادند و چند بار به زیارت آقا امام رضا (ع)  مشرف شدند و نذر و نیازهای متعددی برای یافتن پیکر مطهر او نمودند.

براستی مفقود بودن جنازه چه سخت است ، کجاوه ای را که از فلز و پارچه است بر دوش بکشند و تا اول دارالرحمه بیاورند بعد بقیه شهدا را دفن کنند و تو مانده ای که گُل من کجاست، آن که خود بدادم پیچ و تابش و به اشک دیده دادم آبش و …. زبان اَلکن از حجم دردی است که که بر قلب اینگونه مادران سنگینی می کند.

کربلای پنج که شروع شد امید داشتیم که به جنازه ها دست بیابیم که توفیقی حاصل نشد. در کربلای ۸ چند اسیر از عراقی ها زبان گشودند و محل دفن دست جمعی قریب به یکصد از شهدا را که اکثرا متعلق به بچه های لشکر ۱۹ فجر بودند را نشان دادند. برخی از جنازه ها از خود مدارکی یا پلاکی داشتند که سریعا شناسایی شدند ولی شهید ما هنوز مفقود بود.

به دنبالش تمام معراج شهدا را گشتیم شیراز- اهواز – خرمشهر – اندیمشک و حتی تا غرب هم رفتیم ، عاقبت فهمیدیم که تعداد ۱۲ جنازه به شیراز منتقل شده که آمدیم در سردخانه دارالرحمه و ۸ پیکر را دیدیم که یکی از جنازه ها با مشخصات شهید مسعود مطابقت داشت و لباس و پوتین او خصوصاً زیرپوش دست دوزی که مادرش برایش دوخته بود گواهی می دادند.

این لباس پاره پاره را که دیدم و دیگر مطمئن شدیم که شهید مسعود را پس از قریب ۴ ماه و ۸ روز یافته ایم، اولاً خوشحال شدیم اما ماندم که این خبر را و این پیکر پاره پاره را چگونه به رؤیت مادر شهید برسانیم، حکایت لباس پاره پاره و درد فراق مادر و فرزند، عجیب مارا به صحرای کربلا و غربت آن عزیزانی برد که سه روز و سه شب زیر آفتاب سوزان ماندند و زنی فرتوت را که با پای برهنه و زخمی از خار مغیلان می خواند و می رفت که…

گلی گم کرده ام می جویم او را                      به هرگل میرسم می بویم اورا

گل من یک نشانی در بدن داشت                     یکی پیراهن کهنه به تن داشت

Check Also

خاطره ای از شهید حاج محمد اسلامی نسب

خاطره ای از شهید حاج محمد اسلامی نسب شهید اسلامی نسب در تاریخ ۴/۱۰/۱۳۶۵ در …

یک نظر

  1. خیلی خوب بود. من هم یکی از مجروحان اون عملیات بودم ونزدیک به بیست نفر دست به دست هم دادند. تا در ان شل و گل نزدیک به ۲کیلومتر مرا عقب آوردند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *